الا اي زاهدان دين دلي بيدار بنماييد

شاعر : عطار

همه مستند در پندار يک هشيار بنماييدالا اي زاهدان دين دلي بيدار بنماييد
چنان کز اندرون هستيد در بازار بنماييدز دعوي هيچ نگشايد اگر مرديد اندر دين
شما يک مرد معني‌دار از خمار بنماييدهزاران مرد دعوي دار بنماييم از مسجد
شما مستي اگر داريد از اسرار بنماييدمن اندر يک زمان صد مست از خمار بنمودم
به هر آدينه صد خوني به زير دار بنماييدخرابي را که دعوي اناالحق کرد از مستي
اگر اين را جوابي هست بي انکار بنماييداگر صد خون بود ما را نخواهيم آن ز کس هرگز
ميان خود چنين يک رند دعوي‌دار بنماييدخراباتي است پر رندان دعوي دار دردي کش
شما يک عاشق صادق چنين بيدار بنماييدمن اين رندان مفلس را همه عاشق همي بينم
ز زير خرقه گر مرديد آن زنار بنماييدبه زير خرقه‌ي تزوير زنار مغان تا کي
درين وادي بي پايان يکي عيار بنماييدچو عياران بي جامه ميان جمع درويشان
يکن بي زرق و فن خود را قلندروار بنماييدز نام و ننگ و زرق و فن نخيزد جز نگونساري
مرا گر دست آن داريد روي کار بنماييدکنون چون توبه کردم من ز بد نامي و بد کاري
مرا يک تن ز چندين خلق گو يکبار بنماييدمرا در وادي حيرت چرا داريد سرگردان
ز گرد کوي او آخر مرا آثار بنماييدشما عمري درين وادي به تک رفتيد روز و شب
دلي از هيبت اين راه بي‌تيمار بنماييدچه گويم جمله را در پيش راهي بس خطرناک است
اگر مردان اين راهيد دست‌افزار بنماييدچنين بي آلت و بي دل قدم نتوان زدن در ره
وگر هستيد از يابندگان ديار بنماييدبه رنج آيد چنان گنجي به دست و خود که يابد آن
درين انديشه يک سرگشته چون عطار بنماييددرين ره با دلي پر خون به صد حيرت فروماندم